پارت هفتم

زمان ارسال : ۴۶۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 12 دقیقه

*****

آفتابِ دم ظهر چشمش را می‌زد. دستش را به روی پیشانی‌اش گرفت و سرش را پایین انداخت. همیشه می‌خواست بداند اگر این ایستگاه قدیمی اتوبوس نبود؛ غصه‌هایش را کجا می‌نشست و تماشا می‌کرد؟! بیخیال آزار های خورشید شد و دستش را زیر چانه‌اش زد، با خود ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید